شمیم یاس

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

خوش بينى و ترك تجسس

22 مرداد 1401 توسط عباسعلي پور عزيزي

 

يكى از بزرگان از پارسايى پرسيد: «نظر تو در مورد فلان عابد چيست كه مردم درباره او سخنها مى گويند و در غياب او از او عيب جويى مى كنند؟»

 


پارسا گفت : در ظاهر او عيبى نمى بينم و در مورد باطنش نيز آگاهى ندارم .

 


هر كه را، جامه پارسا بينى
پارسا دان و نيك مرد انگار
ور ندانى كه در نهانش چيست
محتسب را درون خانه چكار؟ (1)

 

 

 

 

 

پي نوشت:

 

1)يعنى هر كسى را كه در لباس پارسايان ديدى ، پرهيزكار بشمار، هر چند از باطنش با خبر نباشى ، زيرا پاسبان شرع ، به درون خانه افراد، كارى ندارد و به جستجوى فسق پنهانى نمى پردازد.

 نظر دهید »

رنج یا موهبت

22 اسفند 1393 توسط عباسعلي پور عزيزي

 حکایت آموزنده,حکایت آموزنده رنج یا موهبت

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید :

تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟

آهنگر سر به زیر اورد و گفت :

وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.

سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.

 1 نظر

خدا چه می خورد؟!

22 اسفند 1393 توسط عباسعلي پور عزيزي

 

 حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید:

بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.

وزیر سر در گریبان به خانه رفت .

وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟

و او حکایت بازگو کرد.

غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد.

وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟

- غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟

- آفرین غلام دانا.

- خدا چه میپوشد؟

- رازها و گناه های بندگانش را

- مرحبا ای غلام

وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد

ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید.

غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی.

- چه کاری ؟

- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به

درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.

وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند

پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟

و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلام

و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.

پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.

 نظر دهید »

شمیم یاس

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • حضرت زهرا (س)
  • خدایا
  • امام زمان
  • رهبر ما
  • بانوان فاطمی1
  • بانوان فاطمی2
  • شهدا
  • حکایات
  • پندها
  • زیبایی های جهان
  • سرداران اسلام
  • کودکان
  • عید

آوای وبلاگ


دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس